ابر بهارم یابن الزهرا
تا کی ببارم یابن الزهرا؟؟
ای آخرین مسافر دنیا کجایی؟؟؟
ای یوسف صحرایی زهرا کجایی؟؟؟؟
در کوچه های بی کسی یک نای، در جوش و خروش
هر جمعه گویی می رسد بانگ انا المهدی به گوش
با این همه جرم و خطا من خود حجابت گشته ام
جمعه یعنی یک غروب وعده دار / وعده ترمیم قلب یاس زار
جمعه یعنی مادر چشم انتظار/ درهوای دیدن روی نگار
جمعه یعنی یه سما دلواپسی / میشود مولا به داد ما رسی...؟
سلام به مولای غریبم
سلام به مولایی که هر وقت از همه کس و همه چیز دل شکسته شدم تنها مونسم بود.
آقا جان مثل همیشه طاقت در زدن ندارم آقا جان مرا راه بده تا درد و دل بر زبانم جاری شود
آقا جان اذن دخولم بده که جز درگاه شما جایی برای اذن ندارم
آقای من آنقدر دل شکسته ام که می دانم، نه یقین دارم که اذن دخولم می دهی
و می دانم که مثل همیشه به تک تک کلماتم گوش می دهی و مرا می بینی
آقا جان چرا دل شکستن راحت شده؟
چرا انسان ها اینقدر آسان از کنار هم می گذرند؟
چرا روز به روز سرمای روزگار بیشتر می شود؟
چرا کسی را به کسی رحم نیست ؟
مگر چقدر توان عمر کردن داریم؟
مگر تا کی مهلت زندگی کردن داریم؟
آقا جان بیا و به همه ی سردی ها پایان بده
بیا تا از غربت بیرون بیایم بیا تا من رها شوم
بیا تا معنای محبت را درک کنم
بیا تا سرمای وجودم به گرمی وجودتان آرام گیرد.
به امید ظهورت