با تمام دل خستگی های کهنه و صادقانه آقا جانم برایت می نویسم
برایت می نویسم تا بدانی که از زمانی که خداوند پیوندمان را در زمین و زمان بست تمام اعضای وجودم ساز با تو بودن را می زند.
می دانم که نمی دانی که قلبم هر ساعت و هر لحظه امید به دیدار امیدش دارد
ای چشمه حیات زندگی ام، ای آنکه همیشه انتظار حضورت را داشتم، ای بهارزندگی بعد از یک عمر خزان
مرا در گرداب خستگی و بی مهری روزگار تنها رها مکن
بدان تمام بهانه های روزگاری ام از بی محبتی و نامهربانی نیست
من که تمام وجودم تمنای با تو بودن دارد چگونه می تواند نا مهربان باشد؟؟؟؟؟؟
قلبم آرام ندارد، دلم آرام نمی گیرد، چشمانم یارای بسته شدن نیز ندارد............
با تمام دل خستگی های کهنه و صادقانه برایت می نویسم که دوستت دارم
السلام علیک یا اباصالح المهدی
هنوزم انتظارو انتظار است
هنوزم دل به سینه بی قرار است
هنوزم خواب میبینم به شبها همان مردی که بر اسبی سوار است
همان مردی که جمعه آید روزی …
و این پایان خوب انتظار است
کاش می شد در میان لحظه ها .....
لحظه ی دیدار را نزدیک کرد
کاش می شد .... واژه ها را شست و انتظار را تفسیر کرد
ولی افسوس …..افسوس ... افسوس.... از این همه منیتی که در وجود ما نهفته....
ابر بهارم یابن الزهرا
تا کی ببارم یابن الزهرا؟؟
ای آخرین مسافر دنیا کجایی؟؟؟
ای یوسف صحرایی زهرا کجایی؟؟؟؟
در کوچه های بی کسی یک نای، در جوش و خروش
هر جمعه گویی می رسد بانگ انا المهدی به گوش
با این همه جرم و خطا من خود حجابت گشته ام